قیصر
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها…
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحههای تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها…
هر روز بی تو
روز مباداست!
برای این روزهایی که دیگرخبری از تو نیست.برای این روز های غربت شعر ایران.برای این روزهایی که وقتی به کودکی فکر میکنم فقط نامت را در انتهای برخی شعر های کتاب های دبستان باید حفظ میکردیم وبرای تویی که عکست را ندیده بودیم و نمیشناختیم و نمیدانستیم قیصر نام مرد است یا زن
برای تو یی که برای ما خیلی خاطره داشتی و با حفظ شعر هایت خنده ای از سر شادمانی بر لب هایمان نقش میبست .چرا که حفظ کردن شعرت نمره ی بیستی بود جلوی اسممان.راستی شعر را که تو گفته بودی،پس چرا بیستش برای ما بود؟؟؟
شاید بیست تو همان لبخند کودکانه ی ما بود که هدیه ای بود...
چه می گویم قیصر.خدا خیرش دهد کویر نشین همسایه را که یاد آوری کرد در استاتوش چتش .
باز آمد بوی ماه مدرسه***بوی بازی های راه مدرسه *-* بوی ماه مهر ماه مهربان***بوی خورشید پگاه مدرسه *-* از میان کوچه های خستگی***می گریزم در پناه مدرسه *-* باز می بینم ز شوق بچه ها***اشتیاقی در نگاه مدرسه *-* زنگ تفریح و هیاهوی نشاط***خنده های قاه قاه مدرسه *-* باز بوی باغ را خواهم شنید***از سرود صبحگاه مدرسه *-* روز اول لاله ای خواهم کشید***سرخ بر تخته سیاه مدرسه *-* قیصر امین پور *-*
همیشه در آخر این بیت آخر معلم سوال می کرد لاله ی سرخ بر روی تخته سیاه یعنی چه و ما می گفتیم...
بگذریم
- ۹۲/۰۸/۰۸