چه قدر زود میگذره.انگار همین دبروز بود که میخوندیم :داره میاد از تو صحرا یه کاروان عم و ماتم....
اما دیگه این شبها شبهای آخر محرمه..این شبها جای خیلیا ممکنه تو جمعهامون خالی باشه.اونهایی که رفتن زیر خاک و یادشون و بعضا صداشونو خاطراتشون تو یاد ما میمونه.یادم میاد محرم پیش وقتی اون پیر غلام مداح با اون سن و سال بالا و قامت خمیده اومد تو مسجد و گوشه ای نشست و با حسرت نگاه میکرد به اونهایی که مرثیه میخوندن و سری تکون میداد دلم هوای خوندنشو کرد.دوست داشتم یه بار دیگه بخونه .اون هم روضه ی اکبر.
رفتم پیشش و گفتم حاج اقا دوس داری بخونی؟
سرش رو به نشانه تایید تکون داد و به زبان محلی گفت آها
به بچه هاش گفتم کمکش کنن و بیارنش رو منبر بشینه.به هر زحمتی که بود اومد و نشست. بعد با خواهش از دیگران میکروفون رو دادم بهش و شروع کرد به خوندن...
آرام جانم می رود اندر سفر لیلا ای در بدر لیلا ای بی پسر لیلا ای خون جگر لیلا
از خیمه گه بیرون بیا با چشم تر لیلا ای در بدر لیلا ای بی پسر لیلا ای خون جگر لیلا
وقت جدایی شد اکبر فدایی شد...
انگار به دلم افتاده بود شاید دیگه سال اینده نباشه.به چه زحمتی می خوند.و خداییش جوونا چه سینه ای زدن باهاش.یادم می آد پیر مرد دیگه ای که هم سن و سالش بود و در ایام جوونیشون میوندارش بود اومده بود کنارش و با نگرانی نگاش می کرد و میگفت بسه.نفست می گیره و می خواست میکروفون رو ازش بگیره .اما خوند و خوند و خوند...
به یاد حاج ملک مرادی که برای ملا ملک بود.