۰۹
آذر
و امروز نهم آذر
رسید و رسید.چقدر زود به این جا رسیدم.
چه حال عجیبی دارم
نمیدانم چه بگویم
حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود.
حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند، می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که
زخمی زدند و رفتند
من اینجا میان حجم انبوه دلتنگی ها
مان حجم عظیم یاد ها
و امروز
من یک سال پبرتر شدم.