بی و تن

روزانه ها

1392/5/28

بايد فراموشت كنم چنديست تمرين ميكنم/ من ميتوانم ميشود،آرام تلقين ميكنم

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۲/۲۹
    من
۰۳
بهمن

  بسم الله


این جا یکی نشسته است و حالش خوب نیست


این جا یکی دارد پاوار میشود بر سر خودش و حرفی نمیتواند بزند


این جا یکی هست که حتی حوصله ی خودش را هم ندارد


این جا چند روزی است که هوای دل طوفانی است


این جا هوای چشم بارانی است


و این جا یکی هست که هوای سرش برفی شده است


این جا یکی دارد قدم میگذارد به مرز نبودن


قدم میگذارد به مرز خستگی.این جا یکی دارد قدم میزند در کوچه های خیال و یاد میکنداز تمام گذشته ی گرم خودش


اما این جا یکی دارد میلرزد. چون بید.


این جا زمستان است و تک درخت مجنون خمیده تر از هر روزی سر در گریبان زمین فرو برده


این جا


دیگر جای ماندن نیست...


بهمن 95


  • سید مهدی حسینی
۱۱
اسفند

آدمی زاد است دیگر

کاریش نمی شود کرد.گاهی آنچنان سرخوش که هیچ چیز یادش نم یآید و گاهی آنچنان دلتنگ که زمین و زمان را به هم میریزد.امروز ماننددیروز ومانند سال قبل من در خودم پیله ای تنیده ام به وسعت دریا و به تاریکی قبری که انتظارم را می شکد.من امروز دلتنگم.دلتنگ روزها و سالهای کودکیم.من امروز میخوانم مانند آن شاعری که سرود :مادر کو کبوترانم.من به دنبال گمشده ای میگردم که دلتنگی نام دارد و خودش امروز نیست.

سلام دلتنگی روزهای سرد زمستانیم

سلام آسمان آبی خاطراتم.

سلام تنها یادگار از روزهای در بدریم

س ل ا م

چه سلامی.حالا که رفته ای ونیستی 

حالا که حتی نمیخواهی بشنوی مرا

حالا که درد دارم

امروز باید بخوانم

آن مرد درد دارد.آن مرد درد دارد.آن مرد ....

کدام مرد.مردی نمانده است دیگر.افتاده.او دیگر پیر مرد شده...

  • سید مهدی حسینی
۰۹
آذر

و امروز نهم آذر

رسید و رسید.چقدر زود به این جا رسیدم.

چه حال عجیبی دارم

نمیدانم چه بگویم

حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود.

حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند، می گرید
دلتنگ می شود

حتی برای آنها که

زخمی زدند و رفتند

من اینجا میان حجم انبوه دلتنگی ها

مان حجم عظیم یاد ها

و امروز

من یک سال پبرتر شدم.

  • سید مهدی حسینی
۲۶
فروردين

هـر روز روی آیـنـه

 

کـنـارِ شـیـرِ آب

 

رویِ درِ یـخـچـال

 

کـنـار کفش هـایـم بـرای ِ خـودم یـادداشـت مـی گـذارم :

زنـدگـی کـن . . .!

گاهی باید کسی را که بار ها او را بخشیدی

و نفهمید نبخشی تا این بار در ارزوی بخشش تو بماند..!

گاهی نباید صبر کرد!

باید رها کرد ورفت تا بدانند

درست است تاحالا مانده ای اما رفتن را بلدی..!

گاهی برسر کارهایی که برای دیگران انجام میدهی باید منت بگذاری

تا انرا کم اهمیت ندانند...!

گاهی باید بد بود برای کسی که قدر خوب بودنت را نمیداند...

وگاهی باید به ادم ها از دست دادان را متذکر شد...

ادم ها هر قدر هم خوب باشند در برابر نامهربانی تا ابد صبر نمیکنند...!

بلاخره یک جا در را باز میکنند و برای همیشه میروند...!

شیرین ترین اشتباهم دل بستن به تو بود....

وشیرین تر از ان تمنای وجودت...

وحالا تلخ ترین کار عاقلانه ام

دل کندن از توست......

  • سید مهدی حسینی
۲۰
آذر

ﺟﺎ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﺎ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺍﯾﻢ؟

ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻃﻌﻨﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻨﻨﺪ ...

ﺑﺎﺷﺪ ﺣﺴﯿﻦ ..

ﮐﺮﺏ ﻭ ﺑﻼ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺑﻬﺎ ..

ﺑﺪﻫﺎ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﻋﻘﺪﻩ ﺩﻝ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻭﺍ کنند..؟؟

  • سید مهدی حسینی
۰۹
آذر
بسم الله
نه نه نود و سه
نه نه شصت و سه
0  0     30
دنیایی از حرف است این سی سال
و این سی سال عمر داشته ی من نیست.عمر نداشته است و سرمایه ی بر باد رفته
چه طور گذشت
نمیدانم
فقط گذشت...

  • سید مهدی حسینی
۰۳
آذر

پاییز که می آید دلهره میگیرم.دلهره ای عجیب برای روزهای سخت پیش رو

پاییز که می آید میدانم که تو نیستی و من هستم و تنهایی این روزها

پاییز که می آید همه اش سرخی و زردی است

سرخی گونه ای یخ زده ام و زدی پیشانی تب دارم

پاییز که می اید میترسم که قدم بر دارم  در کوچه ای برگ ریز خاطرات

و صدای شکستن قلبی که زیر پای عابران ِ بی توجه میشکند و له می شود

پاییز که می آید سخت میشود نفس کشید

سخت می شود دید

سخت می شود حرف زد

و حرفی نمانده که بگویم برایت

همه را هزاران هزار بار گفته ام

و من این روزها انتظار میکشم

سی سالگیم را

  • سید مهدی حسینی
۰۴
خرداد
نه از تو میگذرم نه از خودم نه از تمام آدم هایی که صدای ادعایشان گوش فلک را کر کرده
این جا سرزمین آدم هایی است که تا هستی سواری می گیرند و وقتی نیستی پشت سرت تراوشات ذهنی شان را نشخوار می کنند
بی آنکه لحظه ای فکر کنند که بود و چه کرد.
یادم نبود بگویم از این روزها هم نمیگذرم...
بودن یا نبودن مسئله این نیست.اصلا مسئله ای نیست.
من که تمام عمر رفته را پای مشتی خواب و خیال ریختم و به اندک شیرینی این خواب مینازیدم و امروز متهمم  به هر چه زشتی و پلیدی است.
من عمری است متهمم.لطفا شما سکوت....
سکوت کن و حرفی نزن
سکوت کن و ببین
آنکه دائم هوس سوختن ما میکردی بیا ببین که آتش گرفته ام.آتشی عظیم که نمیدانم چطور توصیفش کنم
این جا سرزمین انسانهای نادان است یا سرزمین انسشانهای بی بها و یا سرزمین انسانهای نمک نشناس
....
نمیدانم چه گفتم و چه نوشتم.فقط هر چه بود بود و هست و امیدوارم  بماند یا نماند
...
مخاطب خاص ندارد
  • سید مهدی حسینی
۲۹
ارديبهشت

حالا این چند خط بهانه ایست برای اعلان زنده ماندن

چند خطی که حکایتیست از این روزهای بی قراری و دلتنگی.روزهایی که آشفته ام و درگیر.دور خودم میچرخم و چنگ میزنم به هر چه که میتواند مرا نگه دارد. چه برزخی است اینجا.شاید گاهی باید رفت تا به انتها رسید و تمام شد.نمیدانم کی تمام میشوم...

خدا می داند که چقدر خسته ام.خسته ی خسته. سکوت بهترین همنشین و همدم این روزهاست.روزهای دل تنگی و دل شکستگی.کاش لحظه ای خدا دستم را در دستش میگرفت و نوازشی میکرد و ...

نمیدانم.هر چه که هست همین است.من و تنهایی و خدایی که می خواهمش...

  • سید مهدی حسینی
۲۰
ارديبهشت

امشب سکوت میکنم.

به احترام تمام ساعات نبودنت.

میخواهم خیالم را بسپارم به باد تا شاید به گرد پایت برسد

و بوسه ای بزند 

بر کف پاهای نازنینت

نمیدانی چقدر دلتنگم...

  • سید مهدی حسینی