روزنوشت های ...

1392/7/30

امروز دلم تنگ است 

برای آنکه  نیست 

کسی که  ادعای ماندن می کرد

تا آخر خط...

1392/5/28

بعضی وقتا چیزی می نویسید فقط برای یک نفر

اما دلت می گیرد

وقتی یادت می افتد هرکسی ممکن است بخواند، جز آن یک نفر...

 

1392/2/19

داشتم فکر میکردم برای امروز چی بنویسم.یه دفعه به ذهنم اومد که : آینده از آن حزب اللهی هاست

 

92/3/15

 

برخی آنقدر راحت و زیاد دروغ می گویند که خودشان هم باورشان میشود.مردم می فهمند.به رویت نمی اورند دوست عزیز...!!!!

92/2/11

می نویسم ..
می نویسم ..
و باز هم ، می نویسم !
اما چه سود؟!
دیگر نه تو می خوانی ، نه می آیی و نه میمانی !
دیگر کلمات هم کلافه شده اند از بیهودگی..
نه حجم دلتنگی ام را دارند و نه جنبه عشقم !!!
ولی با همه این اوصاف..
من !
می نویسم ..
می نویسم ..
و باز هم می نویسم !!!

 

92/2/10

دلم برایت تنگ است بانو.نه نامی و نه نشانی .تنها یادت است که در دلم  غوغا می کند.میخواستم روزت را تبریک بگویم.اما کجا سراغت را بگیرم؟بانوی آفتاب و عشق و آیینه،حضورت را دلتنگم.

روزت مبارک

 92/2/2

قافیه می آید اما ردیف نه

بیا و ردیفش کن...

با تو هستم شاعر شب های تنهایی من

 

 

92/2/1

دیشب برایم نوشته بود :تاوان حرف هایی که نمی شود گفت تارهای سفیدی است لابه لای موهایم...

 

92/1/31

 این روزها همه بزرگ شده اند.همه به سن تکلیف رسیده اند و احساس تکلیف میکنند... چقدر رییس جمهور...شکوفایی همین است دیگر...