یه حس جدید
یه حس جدید
وقتی برای افطاری میرفتیم خونه ی یکی از اهالی روستا یه پیرزین جلوی ماشینم رو گرفت.البته دیگه پارک کرده بودم که اومد جلو و شروع کرد به داد و بیداد کردن.چیزی از حرفاش نمی فهمیدم.فقط یعضی از کلمه هاش این بود علف و ماشین و چوب و ...
بعد چند تا ضربه ی آهسته با چوبش به ماشینم زد...
پسر صاحبخونه اومد و دیدم ساکته اما داره میخنده ...
ما رو برد تو و سر سفره نشستیم.از صاحبخونه پرسیدم این کی بود و چی می گفت
گفت این پیر زن زمانی برای خودش شیرزنی بوده و برو و بیایی داشته.اما الآن آلزایمر گزفته و هوش و حواس درست و حسابی نداره.گاهی اوقات میره و جلوی ماشینا علف میزاره.بعد با چوبش به ماشینا میزنه و میگه بخور حیوون.اما امشب میگفته این ماشین شما خیلی علف میخواد.قعلا ندارم بهش علف بدم.
فقط اومد تو ذهنم:
پیر پیر است اگر چه شیر بود....
پ ن:
خونه ی یه رن که شوهر معتادش رو گرفتن و خودش ،هم معتاده هم مواد فروش چه شکلی میتونه باشه؟؟؟بعد سرنوشت یه بچه دبستانی که همه ی اینها رو تو اون خونه میبینه چی می شه؟
سرتوشت بچه ای که باباش رو وقتی گرفتن اون هم همراهش بوده و توی بازرسی اون رو هم گشتن تا مبادا مواد رو توی لباس های اون جاسازی کرده باشن.
سرنوشت بچه ی دبستانی که شنیده بابای مهتادش به پلیس گفته این مواد برای زنمه...
سرنوشت بچه ی دبستانی که باباش بهش گفته به مامانت بگو اگه برای آزادیم سند نیاره به پلیس می گک اون هم مواد فروشه و مواد برای اون بوده
سرنوشت بچه ای که باباش رو به جرم حمل هروئین گرفتن...
سرنوشت بچه ای که اسمش مهدی بود...
خدااااااااااا
- ۹۲/۰۵/۰۲