بی و تن

روزانه ها

1392/5/28

بايد فراموشت كنم چنديست تمرين ميكنم/ من ميتوانم ميشود،آرام تلقين ميكنم

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۲/۲۹
    من

یه حس جدید

چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۰۹ ب.ظ

یه حس جدید

وقتی برای افطاری میرفتیم خونه ی یکی از اهالی روستا یه  پیرزین جلوی ماشینم رو گرفت.البته دیگه پارک کرده بودم که اومد جلو و شروع کرد به داد و بیداد کردن.چیزی از حرفاش نمی فهمیدم.فقط یعضی از کلمه هاش این بود علف  و ماشین و چوب و ...

بعد چند تا ضربه ی آهسته با چوبش به ماشینم زد...

پسر صاحبخونه اومد و  دیدم ساکته اما  داره میخنده ...

ما رو برد تو و سر سفره نشستیم.از صاحبخونه پرسیدم این کی بود و چی می گفت

گفت این پیر زن زمانی برای خودش شیرزنی بوده و برو و بیایی داشته.اما الآن آلزایمر گزفته و هوش و حواس درست و حسابی نداره.گاهی اوقات میره و جلوی ماشینا علف میزاره.بعد با چوبش به ماشینا میزنه و میگه بخور حیوون.اما امشب میگفته این ماشین شما خیلی علف میخواد.قعلا ندارم بهش  علف بدم.

فقط اومد تو ذهنم:

پیر پیر است اگر چه شیر بود....

پ ن:

خونه ی یه رن  که شوهر معتادش رو گرفتن و خودش ،هم  معتاده هم مواد فروش چه شکلی میتونه باشه؟؟؟بعد سرنوشت یه بچه دبستانی که همه ی اینها رو تو اون خونه میبینه چی می شه؟

سرتوشت بچه ای که باباش رو وقتی گرفتن اون هم همراهش بوده  و توی بازرسی اون رو هم گشتن تا مبادا مواد رو توی لباس های اون جاسازی کرده باشن.

سرنوشت بچه ی دبستانی که  شنیده بابای مهتادش به پلیس گفته این مواد برای زنمه...

سرنوشت بچه ی  دبستانی که باباش بهش گفته به مامانت بگو اگه برای آزادیم سند نیاره به پلیس می گک اون هم مواد فروشه و مواد برای اون بوده

سرنوشت بچه ای که باباش رو به جرم حمل هروئین گرفتن...

سرنوشت بچه ای که اسمش مهدی بود...

خدااااااااااا

  • سید مهدی حسینی

نظرات  (۳)

  • مریم پورمیرزای
  • سلام
    آخی چقد دلم واسه پیرزن سوخت
    و چقدر دلم برای مهدی پانویس
  • سید مهدی موسوی
  • بابایی که دیگر نیست...
    چقدر خوب میشد اگه اااااااااادم میدونست وقتی به دنیا میاد کجا میره و انتخاب میکرد...اونوقت نه اون پسر بچه کوچولو هیچ وقت مامان باباشو انتخاب میکرد نه اون پیرزن الزایمرشو..
    چی میگم نشدنی إإإمیدونم فقط یه آرزو بود
    اصلا چه معنا داره بشر از ایندش خبر داشته باشه...حتما شنیدید میگن بی خبری و خوش خبری...شاید اگر میتونسیم انتخاب کنیم تا همین الان داشتیم فکرمیکردیم تو کدوم خونواده باشم؟إ..همون بهتر..
    هیچ کاری از دسم بر نمیاد جز اینکه واسه مهدی کوچولو دعا کنم..
    پیرزن هم که داره کیف دنیارو میکنه چی بهتر ازینکه ادم گذشته هاشو یادش نیاد..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی