کوهستان
حوصله نداشتم.اصلا انگیزه ای برای شنیدن خبرها نداشتم. بعد از نماز ظهر با یکی از اهالی روستا سوار لندرور شدیم و به ارتفاعات خشچال الموت زدیم.کوه تنها راه فرار از استرس و اضطراب این روزهاست.دوستان می دانند چه می گویم.
شاید بیش از یک ساعت در جاده های صعب العبور و خاکی کوهستان در حرکت بودیم.رفتیم.تا جایی که میشد.تا جایی که ماشین میرفت. تا جایی که جاده ای نبود. و فقط در این میان چوپانهایی بودند و گله های گوسفندهایشان و چادرهای رنگ و رو رفته یشان.پیاده شدیم.بوی علف و گلپر تازه همه جا را گرفته بود و هوای سرد ارتفاعات دلپذیر شده بود.از هم جدا شدیم و هر کدام به سویی رفتیم. تنها گیاهی که می شناختم کاکوتی بود که قدری چیدم.به سمت پناهگاه کوهستانی رفتم.چیزی آنجا بود که فکرم را مسغول کرد.نام پناه گاه جالب بود:
پناهگاه کوهستانی سرور آزادگان زنده یاد سید علی اکبر ابوترابی
چقدر دلتنگش شدم.شاید فقط یک بار دیده بودمش.آن هم در کودکی.اما دلتنگی امروزم از جای خالی او در مجلس شورای اسلامی است.کاش برای رای اعتماد بود.کاش حرف میزد و اصحاب فتنه را رسوا میکرد. کاش می گفت فلان وزیر پیشنهادی از حاضرین فتنه بود و فلان وزیر دیگر در محضر رهبر چه ....
کاش بودی سید...
پ ن:
این متن بدون ویرایش و دخل و تصرف در نیمه های شب چند شی پیش نوشته شده بود...
- ۹۲/۰۵/۱۷