زخمی
این منم.این منم و فریادی که به تو تقدیم می کنم.از روزهای نبودنت و از روزهای سختی که این روزها در آن جاری شده ام.با تو هستم.تویی که آمدی و رفتی و ندانستی چه قدر دلگیر است رد پایی مبهم که در روبرویم روی قالی تنهایی نقش انداخته ای.
چه بی احساسند و چه تلخ میخندند عابرانی که در کنار جنازه ی بی جانم نگاهی به قلب زخمی ام می کنند و ...
رازیست در این قلب زخمی که نه تو ونه هیچ کس از آن با خبر نگشت.
و خدا بود که مرا می نگریست و برایم می گریست.
خرده نگیرید که اگر باز هم بگویم باران می خواهم.در این گرمای کویر.
کویر را کویر نشین میداند و گرمایش را.و لذت باران در کویر را جنازه ای خشک شده از گیاهی ناکام.
سکوت می کنم.کافی است.
- ۹۲/۰۵/۲۷