بی و تن

روزانه ها

1392/5/28

بايد فراموشت كنم چنديست تمرين ميكنم/ من ميتوانم ميشود،آرام تلقين ميكنم

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۲/۲۹
    من

ساعت پنجم

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۴۷ ق.ظ


همچنان میگردد و سرگردان است. هیچ کس نیست از این نامردان که به او پناهی دهد.صبح هنگام به دورش بودند.آن هم چه جمعیتی و اکنون...حتی یک نفر.چه غریبند اندک مردان این شهر.هانی  نیز مانند اوست با این تفاوت که او در شهر خوذ غریب است و اکنون در دار الاماره . و... مسلم نگران است.هم نگران هانی و هم نگران  کاروانی که معلوم نیست سرنوشتشان.چه شهری است این کوفه.کاش ویرانه بود و ویران میشد.نمیدانم.حتی یک نفر...؟ زمانی اینجا مرکز خلافت علی بود و عقیل برادر علی و مسلم فرزند عقیل.پس چه شده مردم این شهررا؟مگر خود دعوت نامه ندادند که حسین به این جا بیا...؟

مسلم به در خانه ای مینشیند و زانو به بغل میگیرد.شاید او نیز دانسته که روزهای آخر است...

  • سید مهدی حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی