بی و تن

روزانه ها

1392/5/28

بايد فراموشت كنم چنديست تمرين ميكنم/ من ميتوانم ميشود،آرام تلقين ميكنم

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۲/۲۹
    من

برای اولین.... ,ساعت هفتم

شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۱۶ ق.ظ


چه خبر است؟چرا این قدر برگش می کنی؟مگر چه شده است؟باید بالاخره اتفاق می افتاد.باید خوش حال هم باشی که به این جا رسیده ای.خیلی ها شاید این را  هم نبینند .اما تو زنده ماندی و این را هم دیدی.

این ها همه کلنجار های ذهنی من است در این روزها.همین روزهایی که وقتی جلوی آینه ایستادم ناگهان اولین موی سپید  را درکنار هزاران تار موی سیاه دیدم که رخ نمایی میکند و به من میخندد. باورم نمیشد.یعنی این مرحله هم تمام شد و پیری فرا رسید؟

تصمیم گرفتم بنویسم برای اولین تار موی سفید.برای آن که تلنگری به من زد  و مرا تکان داد.برای آن که گوشه ای تنهاست و تنهاییش را خود نمایی میکند.

سلام موی سپیدم.آمدی .آمدی و مرا در فکر فرو بردی.آمدی تا یاد آوری کنی تمام کنم  هر آنچه را که به بهانه یجوانی و غرورش و  عالمش انجام میدادم.آمدی تا راحتم کنی یا ناراحت؟راستش دلواپس آمدنت بودم.یعنی انتظارت را نمی کشیدم.ناراحت نشو.حرف دل است دیگر.نمیدانی وقتی دیدمت چقدر ترسیدم.جا خوردم.باورم نمیشد تو خودت باشی.چند بار نوازشت کردم و دستی بر سرت کشیدم.خودت بودی.خود خودت.از وقتی دیدمت مدام با خودم و ذهنم درگیری داشتم.و یادم می آمد چند سال پیش این بیت شعر را که در شبانه های ارک در رمضان میخواندند که:

دوش وقت مناجات به من میگفتی

ای پسر پیر شدی ترک هوسرانی کن

آمدی.رسیدی .و برای خودت جا خوش کردی.به خودم میگویم چه زود آمدی .آمدی اما بهانه به دستم دادی که با خودم زمزمه کنم که پیر شدم.سراشیبی و سرازیری است.فکر که میکنم می بینم تو همان پرچم سپید تسلیم هستی .همان که بعضی ها به آن صلح میگویند.اما من می خوام اسمت را همان تسلیم بگذارم.من یکی که اولین نفر تسلیم شدم. تو مرا تسلیم دنیا کردی و دانستم که دنیا شکستم داد.

می بینی موی سپید چقدر برایت ارزش قائلم که برایت مینویسم.اما مغرور نشو که این ها از سر ناچاریست.

حال که فکر میکنم میبینم باز هم اشتباه است برای تو نوشتن.حالا فرض کنیم که پیر هم شدم و تو را دیدم.چه فایده دارد این عمر.عمری که بدون آنکه آن را که باید ببینی طی کردی و آخر هم ندیدیش.اصلا از آمدنت خوشحال نیستم وآمدنت یعنی هزاران ناسزا به خودم.یعنی هزاران دلیل برای ناسزا گفتن و خجالت کشیدن از خودم.از خودم نه.از آن که عمری را باید در طلبش آواره میشدم و نشدم.اصلا نمیدانم چه میگویم.

کاش حرم بودم و کاش محرم بودم و کاش محرم  میشدم از بارگاهی  به وسعت نور برای محرمی که در پیش است.موی سپید تنها ارزشی که داری گرو گذاشتنت است و باید از امروز تو را بهانه ای کنم برای قسم دادن هایم و بگویم به این موی سپیدم مرا بپذیرید.

 

 

 

 نیمی از این متن را صبح سر کلاس نوشتم ونیم دیگر را بعد از کلاس و بعد از چند تماس تلفنی.آشفتگیش را ندید بگیرید...

پ ن: خدا حافظ ... برای تو بود

  • سید مهدی حسینی

نظرات  (۱)

  • سید مهدی موسوی
  • من چی بگم که چند تا تار موی سفید دارم؟ 
    ببین...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی