بی و تن

روزانه ها

1392/5/28

بايد فراموشت كنم چنديست تمرين ميكنم/ من ميتوانم ميشود،آرام تلقين ميكنم

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۲/۲۹
    من

شب های آخر محرم

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۲۷ ق.ظ


چه قدر زود میگذره.انگار همین  دبروز بود که میخوندیم :داره میاد از تو صحرا یه کاروان عم و ماتم....

اما دیگه این شبها شبهای آخر محرمه..این شبها جای خیلیا ممکنه تو جمعهامون خالی باشه.اونهایی که رفتن زیر خاک و یادشون و بعضا صداشونو خاطراتشون تو یاد ما میمونه.یادم میاد محرم پیش وقتی اون پیر غلام مداح با اون سن و سال بالا و قامت خمیده اومد تو مسجد و گوشه ای نشست و با حسرت نگاه میکرد به اونهایی که مرثیه میخوندن و سری تکون میداد دلم هوای خوندنشو کرد.دوست داشتم یه بار دیگه بخونه .اون هم روضه ی اکبر.

رفتم پیشش و گفتم حاج اقا دوس داری بخونی؟

سرش رو به نشانه تایید تکون داد و به زبان محلی گفت آها

به بچه هاش گفتم کمکش کنن و بیارنش رو منبر بشینه.به هر زحمتی که بود اومد و نشست. بعد با خواهش از دیگران میکروفون رو دادم بهش و شروع کرد به خوندن...

molla malek

آرام جانم می رود اندر سفر لیلا ای در بدر لیلا ای بی پسر لیلا  ای خون جگر لیلا

از خیمه گه بیرون بیا با چشم تر لیلا ای در بدر لیلا ای بی پسر لیلا  ای خون جگر لیلا

وقت جدایی شد اکبر فدایی شد...

انگار به دلم افتاده بود شاید دیگه سال اینده نباشه.به چه زحمتی می خوند.و خداییش جوونا چه سینه ای زدن باهاش.یادم می آد پیر مرد دیگه ای که هم سن و سالش بود و در ایام جوونیشون میوندارش بود اومده بود کنارش و با نگرانی نگاش می کرد و میگفت بسه.نفست می گیره و می خواست میکروفون رو ازش بگیره .اما خوند و خوند و خوند...

به یاد حاج ملک مرادی که برای ملا ملک بود.

اینم لینک صداش

 

  • سید مهدی حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی