بی و تن

روزانه ها

1392/5/28

بايد فراموشت كنم چنديست تمرين ميكنم/ من ميتوانم ميشود،آرام تلقين ميكنم

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۲/۲۹
    من

فقر

شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۵ ب.ظ

یکی از دوستام تعریف میکرد که:...

تو ماشینش نشسته بود و  رانندگی میکرد.گرسنه بود. تو جیبش چند تومنی بیشتر نداشت.میخواست بره  ساندویچی یه فلافل بخوره. به شدت بارون میومد.دید یه زن گوشه ی خیابون ایستاده و خیس خیس شده. کنارش توقف کرد و زن سوار شد.از شدت سرما گوشه ی صندلی عقب کز کرده بود. بخاری ماشینش رو روشن کرد.زن شروع کرد به حرف زدن. بچه ام خونه تنهاست.این دو سه روزه تو محرم کار نداشتم.پرسید مگه شغلت چیه؟گفت نظافت کار هستم.تو تالار ها مشغول کارم. این چند وقت عروسی و مراسم نبوده بیکار شدم. الآن هم از شدت بی پولی رفتم تو مسجد با امام جماعت مسجد حرف زدم بین دو نماز صدقه جمع کنم برم برای بچه ام شیر خشک بخرم.چیز خاصی جمع نشد .فقط به اندازه ی شیر خشک. از شوهرش پرسید.گفت وقتی بچه ام رو دو ماهه حامله بودم شوهرم تصادف کرد.با موتور خورد زمین و مرد.مقصر هم خودش بود.هیچ چیزی بهمون تعلق نگرفت.

خواست پیاده بشه  که تمام پولش رو در آورد داد به اون زن. آخه اون واجب تر بود...

بر چی لعنت بفرستیم؟؟؟بد بختی بخواد باره از همه جا می باره.

بر یزید هم لعنت....

  • سید مهدی حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی