رفیق
بازی خوردی رفیق
خیلی عجیب
نه عشقی داشت نه عاشق بود
فقط زباله بودی در دستانش
چه قدر دردناک است
که حضورت
بشود تنها دغدغه ی زندگیش
و بشوی برایش یک کثافت
یک آشغال
و یک عوضی
شاید راست بگوید.
اما نگفت که آیا تو از اول کثافت بودی ؟
آشغال بودی؟
و عوضی بودی؟
نه رفیق
این بازی روزگار است
به هر کس که بیشتر بها بدهی
بی بهایت می کند
و تو را
له میکند زیر پاهایش
و تو میمانی
و قلبی شکسته از حرف هایش
و نگاهی مات و مبهوت به در و دیوار
که آیا حرف های خودش بود؟
حرف ها حرف های خودش بود
اما تو دیگر خودت نیستی
مترسکی هستی
در شالیزار سیاه زندگی
و کلاغ هایی که دیگر دانسته اند
عشق مترسک به رفتن را
و می خندند با غار غار زشتشان به وجود مترسک
و هجوم می آورند به تکه های قلب مترسک
که روی زمین ریخته و متلاشی گشته
تو خودت دیگر نیستی
تو
گلدان شکسته ای هستی که بندت بزنند
یا نزنند
ارزشی نداری برایشان
حکم همان زباله را داری
یک زباله عاشق باشد یا نباشد
چه فرقی دارد
رفیق...
- ۹۲/۱۰/۱۹