بی و تن

روزانه ها

1392/5/28

بايد فراموشت كنم چنديست تمرين ميكنم/ من ميتوانم ميشود،آرام تلقين ميكنم

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۲/۲۹
    من
۱۹
فروردين

بسم الله

امروز بعد از مدتها نشستم و وبلاگم رو باز کردم.البته نه فقط این رو.بلکه وبلاگ های قدیمی تر رو. اصلا یادم نبود آخرین مطلبم چیه و چی نوشته بودم. یه نگاهی بهش انداختم و بعد هم رفتم سراغ لینک های وبلاگ. شروع کردم دونه دونه باز کردن


کانون مهدویت... حرف خدا... آخر عشقا مهدی ... sms حدیث... و شیدا و ...

تا رسیدم به مهدی پرویز.

بیشتر وبلاگ های دوستام مرگ مجازی داشتن.هر کدوم حد اقل چند ماهی بود که ننوشته بودن و بعضی هاشون چند سال

اما وبلاگ مهدی پرویز!

آخرین بار پنجشنبه چهارم فروردین 1390ساعت 3:12  آپ شده بود و بعد از اون دیگه خبری نبود.خیلیا مرگ مجازی داشتن.اما مهدی پرویز مرگ حقیقی داشت.چقدر دلم براش تنگ شده.یادش بخیر.هنوز بعضی از نوشته هاش رو دارم.بعضی از شعراش رو دارم.هنوز صداش و لحنش و قدبلندش تو ذهنمه.هنوز ناراحتی قلبیش تو ذهنمه.هنوز درد دلاش تو ذهنمه

میخواستم بنویسم از بقیه ی دوستان.اما دیگه نمیشه.

...


  • سید مهدی حسینی
۲۲
دی
  1. گریه کن رفیق
    سخت گریه کن
    که هر چه نبودی را بارت کرد
    و هر چه نشنیده بودی را شنیدی
    گریه کن
    سخت گریه کن
    اما آرام آرام
    نگذار بفهمد که آب در دلت تکان خورده
    نگذار بفهمد که شکستی
    و نگذار بفهمد که رفتنش ......
    نه
    بیا با هم فرار کنیم رفیق
    هر دومان با هم
    برویم به آن دیاری که کسی
    دل کسی را نمیشکند
    به آن دیاری که آدمهایش
    فقط
    و فقط یکبار عاشق می شوند
    وبا آن دیاری که
    کسی بدون اجازه نمی آید
    خانه ی کسی را نمی گیرد
    و کسی را از خانه اش بیرون نمیکنند
    بیخیال شو رفیق من
    بی خیال
    بی خیال او
    بی خیال همه

    و خیال کن کسی نبوده و نیست

    دل تنگ نباش
    میدانم
    دل تنگ نیستی
    آخر دلی باقی نمانده...
    شکست
  • سید مهدی حسینی
۱۹
دی

بازی خوردی رفیق

خیلی عجیب

نه عشقی داشت نه عاشق بود

فقط زباله بودی در دستانش

چه قدر دردناک است 

که حضورت

بشود تنها دغدغه ی زندگیش

و بشوی برایش یک کثافت

یک آشغال

و یک عوضی

شاید راست بگوید.

اما نگفت که آیا تو از اول کثافت بودی ؟

آشغال بودی؟

و عوضی بودی؟

نه رفیق

این بازی روزگار است

به هر کس که بیشتر بها بدهی

بی بهایت می کند

و تو را

له میکند زیر پاهایش

و تو میمانی 

و قلبی شکسته از حرف هایش

و نگاهی مات و مبهوت به در و دیوار

که آیا حرف های خودش بود؟

حرف ها حرف های خودش بود

اما تو دیگر خودت نیستی

مترسکی هستی 

در شالیزار سیاه زندگی

و کلاغ هایی که دیگر دانسته اند

عشق مترسک به رفتن را

و می خندند با غار غار زشتشان به وجود مترسک

و هجوم می آورند به تکه های قلب مترسک 

که روی زمین ریخته و متلاشی گشته

تو خودت دیگر نیستی

تو

گلدان شکسته ای هستی که بندت بزنند 

یا نزنند

ارزشی نداری برایشان

حکم همان زباله را داری

یک زباله عاشق باشد یا نباشد 

چه فرقی دارد


رفیق...

  • سید مهدی حسینی
۱۷
دی

باشد

بماند این هم.این روزها هر کس به نحوی چیزی می گوید.یکی با شعر و یکی با داستان.اما من مانده ام و کوهی از حرف های نگفته که در گلویم بغض شده اند.

آتشفشانی در درونم برپاست.

نمی دانم تا کی میتوتنم ادامه بدهم.امروز -فردا و یا ...

خدا کند من هم تمام شوم.

چه قدر سردم است.سرد سرد 

مثل برف امروز.مثل نمی دانم.

اما هیچ کس نیست.یخ زده ام.در این هوای برفی آدم ها

می دانم که نمیدانی.

حتی تو...  


  • سید مهدی حسینی
۰۵
دی

بسم رب

کسی نپرسد و کسی چیزی نگوید

برای آنها که میشناسندم و یا ...

این روزها پدر درد دارد

دردی از دوران جنگ 

این روزها پدر بیمار است 

این روزها پدر خسته است

خیلی خسته

این روزها پدر افتاد ه است

اما هنوز سرپاست

این روزها سعی میکند به روی خودش نیاورد

این روزها پیر شده است و هر روز پیر تر می شود

این روزها شماتتم میکنند که چرا به فکرش نیستی 

و غافلند از اینکه پدر تمام فکر و ذکر من است

و من عذاب میکشم وقتی ذره ذره آب شدنش را میبینم

پدر تمام هستی من است

تمام دلخوشیم برا زندگی

تمام وجود من

پدر یعنی حیات

پدر یعنی نفس

پدر یعنی کوهی استوار که پشتت به آن گرم است

و پدر یعنی پدر

هیچ کس نمیداند چه رنجی میکشد این روزها و چه دردی دارد پدر

هیچ کس نمفهمد و درک نمی کند سکوت های گاه و بیگاه پدر را

و هیچ کس...

خدایا...

پدر جنگ شهید و ...


  • سید مهدی حسینی
۲۸
آذر

پس از یک اربعین هجران و دوری

به دیدار برادر خواهر آمد

 

 

  • سید مهدی حسینی
۰۸
آذر

هیچ کس اشکی برای ما نریخت ،

هر که با ما بود از ما می گریخت ،

 چند روزی هست حالم دیدنیست ،

 حال من از این و آن پرسیدنیست ،

 گاه بر روی زمین زل می زنم ،

گاه بر حافظ تفاءل می زنم ،

حافظ دیوانه فالم را گرفت ،

 یک غزل آمد که حالم را گرفت ،

 ما ز یاران چشم یاری داشتیم ،

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

---------------

خودم جان

میدانم این چند وقت خیلی تنهایی کشیدی.میدانم کسی نبود نازت را بکشد.کسی نبود که به هوایش سر به هوا شوی. کسی نبود که برایت شمع و کیک تولد بخرد و دیوار های خانه را برایت تزیین کند

خودم جان اما من به فکرت هستم.نگران نباشی.من خوب یادم می ماند هر 9 آذر را.اما به من هم حق بده که بروز ندهم این روز را.میدانی آخر اگر به تو بگویم خجالت بکش بزرگ شدی دیگر از تو گذشته....ممکن است ناراحت شوی و تو هم با خودم قهر کنی

خودم جان اصلا فکرش را کرده بودی که من به یادت باشم.منی که این روزها با هزاران مشکل و غم و درد مواجه هستم.اما خودم جان !نمیتوانم ناراحتیت را ببینم.بیا و با هم در کنار هم جشن بگیریم.شمع های عمر را یکی یکی فوت کنیم و بخندیم.وقتی به آخرین شمع رسیدیم چشمهای هم را ببندیم و به خواب عمیق فرو رویم.

خودم جان تولدت مبارک.چه میشود که اگر دو تولدت با هم در یک روز باشد.

پ ن:

1) تولد اصلی 9 آذر است.دوستان ایراد نگیرند که دفعه ی قبل چه بود
2) باز هم استادمان پیش دستی کرد و زود تر تبریک گفت یعنی صبح هفت اذر

3) دوستان از خود عکس العملی نشان دهند بد نیست هااااااااااااااا



  • سید مهدی حسینی
۰۷
آذر


> علی اصغر جاویدپرور که از جمله فعالین 
> دانشجویی اصفهان است در حوزه ادبیات طنز نیز کارهای خوبی را انشا نموده است و 
> از جمله آنها شعر طنزی است که اخیرا در خصوص عملکرد صد روزه دولت یازدهم سروده 
> است. 
> به گزارش وطن آنلاین؛ این شعر را در زیر می خوانید: 

> ما در این صد روز در ایران تحول کرده ایم 
> کدخدا را دیده و با او تعامل کرده ایم 
> اقتصاد مملکت را زیر و رو آورده ایم 
> سهم آن احزاب را هم ما تقبل کرده ایم 
> عرصه ی فرهنگ را آسوده خاطر کرده ایم 
> سایت های اونجوری را رفع فیلتر کرده ایم 
> فیس بوک وزرا را اولویت داده ایم 
> بیلبورد کدخدا را زیر کاتر کرده ایم 
> پیشرفت علم را ما کله ملق کرده ایم 
> آن همه دندان سالم را لقالق کرده ایم 
> قبل از آنکه کدخدایان زمین لب تر کنند 
> پیش رفت هسته ای را خود معلق کرده ایم 
> مردم این سرزمین را ما دو قسمت کرده ایم 
> آن دهم درصد نشان اکثریت کرده ایم 
> آنکه با ما نیست را افراطی الدین خوانده ایم 
> آنکه با ما هست را بی حد کرامت کرده ایم 
> طرح های دولت پیشین خود رد کرده ایم 
> آنچه در قوطی عطاران نباشد کرده ایم 
> قیمت خودرو اگرچه رو به بالا می رود 
> کاهش نرح دلار و ارز را سد کرده ایم 
> ایده ی مهر آفرین را آش و لاشش کرده ایم 
> مسکن مهر وزین را بی صاحابش کرده ایم 
> سوخت های هسته ای نابود گشت و در عوض 
> قیمت گوجه فرنگی را مهارش کرده ایم 
> معنی فتنه گری را ما سوالش خوانده ایم 
> بازگشت فتنه گر را اعتدالش خوانده ایم 
> فتنه ی فتنه گران را ماست مالش کرده ایم 
> داس بران را ولیکن ما کلیدش خوانده ایم 


  • سید مهدی حسینی
۰۲
آذر

یکی از دوستام تعریف میکرد که:...

تو ماشینش نشسته بود و  رانندگی میکرد.گرسنه بود. تو جیبش چند تومنی بیشتر نداشت.میخواست بره  ساندویچی یه فلافل بخوره. به شدت بارون میومد.دید یه زن گوشه ی خیابون ایستاده و خیس خیس شده. کنارش توقف کرد و زن سوار شد.از شدت سرما گوشه ی صندلی عقب کز کرده بود. بخاری ماشینش رو روشن کرد.زن شروع کرد به حرف زدن. بچه ام خونه تنهاست.این دو سه روزه تو محرم کار نداشتم.پرسید مگه شغلت چیه؟گفت نظافت کار هستم.تو تالار ها مشغول کارم. این چند وقت عروسی و مراسم نبوده بیکار شدم. الآن هم از شدت بی پولی رفتم تو مسجد با امام جماعت مسجد حرف زدم بین دو نماز صدقه جمع کنم برم برای بچه ام شیر خشک بخرم.چیز خاصی جمع نشد .فقط به اندازه ی شیر خشک. از شوهرش پرسید.گفت وقتی بچه ام رو دو ماهه حامله بودم شوهرم تصادف کرد.با موتور خورد زمین و مرد.مقصر هم خودش بود.هیچ چیزی بهمون تعلق نگرفت.

خواست پیاده بشه  که تمام پولش رو در آورد داد به اون زن. آخه اون واجب تر بود...

بر چی لعنت بفرستیم؟؟؟بد بختی بخواد باره از همه جا می باره.

بر یزید هم لعنت....

  • سید مهدی حسینی
۱۹
آبان


چه قدر زود میگذره.انگار همین  دبروز بود که میخوندیم :داره میاد از تو صحرا یه کاروان عم و ماتم....

اما دیگه این شبها شبهای آخر محرمه..این شبها جای خیلیا ممکنه تو جمعهامون خالی باشه.اونهایی که رفتن زیر خاک و یادشون و بعضا صداشونو خاطراتشون تو یاد ما میمونه.یادم میاد محرم پیش وقتی اون پیر غلام مداح با اون سن و سال بالا و قامت خمیده اومد تو مسجد و گوشه ای نشست و با حسرت نگاه میکرد به اونهایی که مرثیه میخوندن و سری تکون میداد دلم هوای خوندنشو کرد.دوست داشتم یه بار دیگه بخونه .اون هم روضه ی اکبر.

رفتم پیشش و گفتم حاج اقا دوس داری بخونی؟

سرش رو به نشانه تایید تکون داد و به زبان محلی گفت آها

به بچه هاش گفتم کمکش کنن و بیارنش رو منبر بشینه.به هر زحمتی که بود اومد و نشست. بعد با خواهش از دیگران میکروفون رو دادم بهش و شروع کرد به خوندن...

molla malek

آرام جانم می رود اندر سفر لیلا ای در بدر لیلا ای بی پسر لیلا  ای خون جگر لیلا

از خیمه گه بیرون بیا با چشم تر لیلا ای در بدر لیلا ای بی پسر لیلا  ای خون جگر لیلا

وقت جدایی شد اکبر فدایی شد...

انگار به دلم افتاده بود شاید دیگه سال اینده نباشه.به چه زحمتی می خوند.و خداییش جوونا چه سینه ای زدن باهاش.یادم می آد پیر مرد دیگه ای که هم سن و سالش بود و در ایام جوونیشون میوندارش بود اومده بود کنارش و با نگرانی نگاش می کرد و میگفت بسه.نفست می گیره و می خواست میکروفون رو ازش بگیره .اما خوند و خوند و خوند...

به یاد حاج ملک مرادی که برای ملا ملک بود.

اینم لینک صداش

 

  • سید مهدی حسینی